سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خودکشی (پنج شنبه 86/9/1 ساعت 2:32 عصر)

از این بالا نیگا کردم زمین منو صدا میزد
یکی میگف بپر پایین یکی تو قلبم جا میزد

وقت تموم کردن کار شهامت دل بریدن
خط کشیدن دور همه به حس پرواز رسیدن

حالا باید چیکار کنم خاطره ها رو خط زدم
کاری که اینجا ندارم گذشتنو خوب بلدم

برای گریه کردنات یکی دو روزی کافیه
سیا بپوش برای من اینم برای قافیه

فقط من از اینجا میرم فک نکنم چیزی بشه
نه آسمون زمین میاد نه ابری بارونی میشه

حرفای آخرو زدم کارو باید تموم کنم
حیفه که این ثانیه رو برای حرف حروم کنم





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 3 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 8175 بازدید
  • درباره من

  • ساحره ی خون
    ساحره
    میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر مونده یک مرداب پیر توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام***من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم***اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر اما از بخت سیام راهم افتاد به کویر چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند***توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد آسمونم نبارید اونم سرگرونی کرد حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون***خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین هی بخارم می کنن زندگیم شده همین با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم سرنوشتم همینه من اسیر زمینم***هیچی باقی نیست ازم لحظه های آخره خاک تشنه همینم داره همراش می بره خشک میشم تموم میشم فردا که خورشید میاد شن جامو پر می کنه که میاره دست باد.............The Hate Of Life
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لوگوی دوستان من
  •